7/آبان / 90
بخاطر مامان صدف که عکس دخملشو ببینه این پست رو زودتر از روزهای گذشته نوشتم امروز بارون بسیار شدیدی اومد و از 6:30 که راه افتادیم به زور 8 رسیدیم دانشگاه...تو راه هم کلی تغذیه کردیم تا از گشنگی پس نیفتیم...شما هم وسط راه خوابیدی...کلی هم پوشوندمت... از اینکه سر صبح بیدارت کردیم کلی من و باباعلی دلمون برات سوخت...اما چه میشه کرد ایشاله در آینده نتیجه اش رو ببینی...خیلی از کوچولوها تو شرایط شمان و حتی بدتر...خیلیها پیاده و یا باسرویس میان...دعا کنیم ماماناشون رانندگی یاد بگیرن و اگه بلدن خدا بهشون ماشین بده تا اونا هم راحتر بیان و برن... خواب بودی که گذاشتمت مهد: قربون موهای شونه نکرده ات برم...رویا جون گفت بیدار شدی مرت...